یاد دارم در غروبی سردِ ، سرد
میگذشت از کوچه مان یک دوره گرد ،
دوره گردم دوره گردم .... دار قالی می خرم ،
دست دوم جنس عالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم ،
کاسه و ظرف سفالی می خرم ،
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی و زد و بغضش شکست ،
اول سال است و اول سال است و نان در خانه نیست
ای خدا شکرت اما این رسم زندگیست ؟
سوختم ،... دیدم که بابا پیر بود
خواهر کوچکترم دلگیر بود
بوی نان تازه هوشم را ربود
اتفاقاً مادرم هم روزه بود...
خم شده آن قامت افراشته ،
دست خوش رنگش ترک برداشته ،
مشکل ما درد نان تنها نبود
فکر می کردم خدا آنجا نبود
باز آواز درشت دوره گرد
پرده اندیشه ام را پاره کرد ...
دوره گردم دوره گردم ... دار قالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم ،
گر نداری دست دوم می خرم .
خواهرم بی روسری بیرون پرید ،
هی آقا سفره خالی می خری ؟
هی آقا سفره خالی می خری ؟
زنده یاد قیصر امین پور